این حکایت، سرگذشت تشرف یکى از اهالى نجف اشرف است که فردى معمولى وبقالى عادى، اما وارسته وپرهیزکار مى باشد.
یکى از بزرگان حوزه علمیه نجف که خود گزارش گر این داستان است گوید: در حدود سال هزار ودویست وهفتاد وپنج هجرى، برى تحصیل علوم دینى رهسپار نجف شدم. وقتى در آنجا اقامت گزیدم از مردمان عالم وصاحب نظر وبرخى پارسایان اهل دیانت، پیوسته ماجرى شخصى را مى شنیدم که به دیدار مولایمان امام منتظر سلام الله علیه توفیق یافته وبه محضر آن بزرگوار شرفیاب گردیده است. من در جستجوى آن شخص بر آمدم تا آن که او را شناختم. وقتى با وى آشنا شدم، او را مردى شایسته ودرستکار یافتم. اهل تقوا ودیانت بود. به همین خاطر، اشتیاق فراوانى داشتم که ساعتى در گوشه خلوتى، با او بنشینم تا داستان تشرفش به حضور صاحب الزمان علیه السلام را سوال کنم، واز زبان خودش بشنوم که چگونه به دیدار مولایمان حضرت حجت روحى فداه نائل شده است. از این رو مکرر به نزدش مى رفتم. با او سلام واحوالپرسى مى کردم. گاهى چیزى مى خریدم تا به بهانه خرید، بیشتر با وى مانوس گردم. کم کم آشنائى ما بیشتر شد تا آن که دوستى ومودتى بین ما پدید آمد، وتمام اینها را مقدمه قرار دادم تا بالاخره گزارش شرفیابیش را به خدمت مولا بگیرم. خبرى که بسیار مایل بودم از خود او دریافت نمایم ومى خواستم جریان تشرفش را مستقیما از دو لب خودش بشنوم. مدتى بدین منوال گذشت، تا آن که در یک شب چهارشنبه تصمیم گرفتم برى انجام اعمال مسجد سهله، بدان مکان مقدس مشرف شوم ونماز ودعاهى مربوط به مقامات شریفه آنجا را به جا آورم. هنگامى که جلوى مسجد رسیدم، همان شخص مورد نظر را دیدم. فرصت را غنیمت شمردم واز او خواستم آن شب را با من بماند. وى نیز خواهشم را پذیرفت. از همان جا همراه هم بودیم تا آن که اعمال مربوط به مسجد سهله را انجام دادیم. وقتى از نماز ودعاهى آنجا فراغت یافتیم، طبق روش مرسوم در آن زمان، به طرف مسجد کوفه راه افتادیم، زیرا قسمت عمده ساختمانهى جدید مسجد سهله هنوز تاسیس نشده بود وخادمان وامکانات لازم را نداشت. چون به مسجد اعظم کوفه رسیدیم، نخست جایى برى ماندن تدارک دیدیم، سپس بعضى از اعمال را که مخصوص آن مکان شریف بود به جا آوردیم. آن گاه من درباره تشرف او به محضر امام عصر علیه السلام پرسیدم، واز وى ملتمسانه خواستم که قصه شرفیابیش را به حضور ولى الله الاعظم، حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بطور مفصل برایم شرح دهد. او نیز با کمال محبت، تقاضایم را اجابت نمود، وسر گذشتش را چنانکه نقل به معنى شد، تعریف کرد.
این قضیه را دانشمند عالى مقام شیعى، مرحوم محدث نورى در رساله جنه الماوى به سند یکى از شاگردان بزرگوار مرحوم شیخ انصارى اعلى الله مقامه نقل کرده است.
این ماجرا ودهها حکایت دیگر نظیر آن، که در کتابهى اهل دانش وصداقت آمده، یا از زبان اهل بصیرت ومعرفت نقل شده، گواه روشن ودلیل استوارى است بر وجود مقدس امام دوازدهم، خاتم الاوصیاء، حضرت مهدى علیه السلام ولطف ومحبت وبزرگوارى او نسبت به دوستان وشیعیانش. آرى، او هست، گر چه از دیده ها پنهان است. او ما را مى بیند واز اعمال وافکارمان با خبر است، گر چه ما از دیدارش محرومیم. اما آنچه برى هر مسلمان، بلکه برى هر انسان آگاه، وظیفه مسلم است، شناخت آن بزرگوار واعتقاد به امامت وولایت حضرتش مى باشد. اکنون برى معرفت به مقام والى آخرین جانشین پیامبر اسلام وآشنایى با زندگى آن حضرت، نخست مطالبى درباره حالات مادر ارجمندش خاطر نشان مى سازیم، سپس داستان ولادت وحوادث دوران امامتش را شرح مى دهیم وسرانجام با بیان خلاصه ى از وظایف شیعه در زمان غیبت، سخن را به پایان مى بریم.
موضوع :